لبخند خارجي
جك
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
بهترين پايگاه موسيقي ايران
دنیای شیرین انگلیسی
همه چیز
چمنزار بي پايان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لبخند خارجي و آدرس 4smile.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 240
بازدید کل : 8004
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
alireza

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : alireza
A guy is reading his paper when his wife walks up behind him and smacks him on the back of the head with a frying pan.
He asks, "What was that for?"
She says, "I found a piece of paper in your pocket with 'Betty Sue' written on it."
He says, "Jeez, honey, remember last week when I went to the track? 'Betty Sue' was the name of the horse I went there to bet on." She shrugs and walks away. Three days later he's reading his paper when she walks up behind him and smacks him on the back of the head again with the frying pan.
He asks, "What was that for?"
She answers, "Your horse called."
 
یكی داشت روزنامه می خوند كه زنش از پشت سر میاد و با ماهی تاوه محكم می زنه تو سرش
مرد میگه :واسه ی چی می زنی؟
زن میگه :توی جیبت یه تیكه كاغذ پیدا كردم كه روش نوشته است
بتی سو
مرد میگه :آها یادته سه هفته پیش رفته بودم مسابقه ی اسب دوانی بتی سو اسم اسبیه كه من روش شرط بندی كرده بودم
زن شانه ای بالا میندازه و میره
سه روز بعد موقعی كه مرد داشت روزنامه می خوند زنش از پشت سر میاد و با ماهی تاوه محكم می زنه تو سرش
مرد: واسه چی می زنی؟
زن جواب میده : اسبت زنگ زده؟
 
چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : alireza

One day a mouse go to drugstore

then said:do you have my death!

یه روز موشه میره داروخونه میگه :شما مرگ منم دارید؟

 
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : alireza
 

Two rednecks are out hunting, and as they are walking along they come upon a huge hole in the ground. They approach it and are amazed by the size of it.

The first hunter says " Wow, that's some hole, I can't even see the bottom, I wonder how deep it is?"

The second hunter says" I don't know, let's throw something down and listen and see how long it takes to hit bottom."

The first hunter says " There's this old transmission here, give me a hand and we'll throw it in and see".

So they pick it up and carry it over, and count one, and two and three, and throw it in the hole. They are standing there listening and looking over the edge and they hear a rustling in the brush behind them. As they turn around they see a goat come crashing through the brush, run up to the hole and with no hesitation, and jumped in head first.

While they are standing there looking at each other, looking in the hole and trying to figure out what that was all about, an old farmer walks up. "Say there", says the farmer, "you fellers didn't happen to see my goat
around here anywhere, did you?"

The first hunter says " Funny you should ask, but we were just standing here a minute ago and a goat came running out of the bushes doin' about a hunert miles an hour and jumped headfirst into this hole here!"

And the old farmer said " Why that's impossible, I had him chained to a transmission! "

دوتا مخ تعطیل به شكار رفته بودند همین طور كه داشتند قدم می زدند رسیدند به یك گودال بزرگ .وقتی به كنار گودال رسیدند از بزرگی گودال شگفت زده شدند

اولی : چه گودالی !!!حتی نمیشه ته آن را دید !فكر می كنی عمقش چقدره؟

دومی : نمی دونم بیا یه چیزی بندازیم توش ببینیم چقدر طول می كشه به ته گودال می رسه

اولی :اینجا یك موتور ماشین قدیمی هست بیا كمك كن بندازیمش توی گودال ببینیم چی میشه

بنابراین آنها موتور را برداشتند آوردند كنار گودال  یك دو سه و بعد انرا انداختند توی گودال

همانطور كه داشتند به لبه گودال نگاه می كردند و گوش می دادند دیدند صدایی از پشت بوته ها می اید تا برگشتند ببیند صدای چیه دیدند بزی با سرعت زیاد از كنار آنها رد شد و خودش را داخل گودال پرت كرد

درحالیكه داشتند هاج وواج به همدیگه نگاه می كردند و فكر می كردند چه اتفاقی افتاده است سروكله ی كشاورز پیری پیدا شد كه به طرف انها می آمد كه به آنها گفت :شما اتفاقی یك بز این طرفا ندیدید؟

شكارچی اولی میگه : جالبه كه می پرسی یك دقیقه ی پیش یك بز از توی بیشه ها امد و با سرعت زیاد با كله رفت توی گودال

كشاورز میگه : این كه غیر ممكنه من بزه را با زنجیر به موتور ماشینی بسته بودم

 
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : alireza

-------------------------
The Bear
-------------------------

Two campers where hiking in the forest when all of a sudden a bear jumps out of a bush and starts chasing them.

Both campers start running for their lives when one of them stops and starts to put on his running shoes.

His partner says, "What are you doing? You can't outrun a bear!"

His friend replies, "I don't have to outrun the bear, I only have to outrun you!"

دونفر داشتند تو جنگل گردش می كردند كه ناگهان یه خرس ازبوته ها اومد بیرون و شروع كرد به دنبال كردن اونها

اون دو نفراز ترس جونشون شروع كردند به دویدن كه در اون موقع یكی از اون دو نفر ایستاد وشروع كرد به پوشیدن كفش های دو

رفیقش گفت چیكار می كنی نمی تونی از یك خرس جلو بزنی 

رفیقش جواب داد من مجبور نیستم از خرس جلو بزنم من فقط مجبورم از تو جلو بزنم  

 
یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 8:26 :: نويسنده : alireza

 

A guy1 found a penguin2 and showed3 him to a policeman.

The policeman said, “Take that penguin to the zoo, now.”

Next day the policeman sees the man with the penguin again.

The policeman stops the guy and says, “What on earth are you doing with that penguin?”

The guy says, “What is there to do? Yesterday I took him to the zoo and now I'm taking him to the movies4.”

Dictionary:


 

 

 

 

 

 

 

 

1-         شخص                   3- نشان دادن

2-         پنگوئن                   4- سینما

 

 

مردی پنگوئن را پیدا می  كند و آن را به پلیس نشان می دهد

پلیس  به مرد میگه كه پنگوئن  راهمین الان به باغ وحش ببرد

روزبعد پلیس دوباره مرد را با پنگوئن  می بیندش

او را متوقف می كند و می گوید :با اون پنگوئن  چیكار می كنی؟

مرد جواب می دهد: چیكار باید بكنم دیروز بردمش باغ وحش و حالا هم دارم می برمش سینما

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد