|
پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : alireza
A guy is reading his paper when his wife walks up behind him and smacks him on the back of the head with a frying pan.
He asks, "What was that for?" She says, "I found a piece of paper in your pocket with 'Betty Sue' written on it." He says, "Jeez, honey, remember last week when I went to the track? 'Betty Sue' was the name of the horse I went there to bet on." She shrugs and walks away. Three days later he's reading his paper when she walks up behind him and smacks him on the back of the head again with the frying pan. He asks, "What was that for?" She answers, "Your horse called." یكی داشت روزنامه می خوند كه زنش از پشت سر میاد و با ماهی تاوه محكم می زنه تو سرش
مرد میگه :واسه ی چی می زنی؟
زن میگه :توی جیبت یه تیكه كاغذ پیدا كردم كه روش نوشته است
بتی سو
مرد میگه :آها یادته سه هفته پیش رفته بودم مسابقه ی اسب دوانی بتی سو اسم اسبیه كه من روش شرط بندی كرده بودم
زن شانه ای بالا میندازه و میره
سه روز بعد موقعی كه مرد داشت روزنامه می خوند زنش از پشت سر میاد و با ماهی تاوه محكم می زنه تو سرش
مرد: واسه چی می زنی؟
زن جواب میده : اسبت زنگ زده؟
چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : alireza
One day a mouse go to drugstore then said:do you have my death! یه روز موشه میره داروخونه میگه :شما مرگ منم دارید؟
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : alireza
Two rednecks are out hunting, and as they are walking along they come upon a huge hole in the ground. They approach it and are amazed by the size of it. دوتا مخ تعطیل به شكار رفته بودند همین طور كه داشتند قدم می زدند رسیدند به یك گودال بزرگ .وقتی به كنار گودال رسیدند از بزرگی گودال شگفت زده شدند اولی : چه گودالی !!!حتی نمیشه ته آن را دید !فكر می كنی عمقش چقدره؟ دومی : نمی دونم بیا یه چیزی بندازیم توش ببینیم چقدر طول می كشه به ته گودال می رسه اولی :اینجا یك موتور ماشین قدیمی هست بیا كمك كن بندازیمش توی گودال ببینیم چی میشه بنابراین آنها موتور را برداشتند آوردند كنار گودال یك دو سه و بعد انرا انداختند توی گودال همانطور كه داشتند به لبه گودال نگاه می كردند و گوش می دادند دیدند صدایی از پشت بوته ها می اید تا برگشتند ببیند صدای چیه دیدند بزی با سرعت زیاد از كنار آنها رد شد و خودش را داخل گودال پرت كرد درحالیكه داشتند هاج وواج به همدیگه نگاه می كردند و فكر می كردند چه اتفاقی افتاده است سروكله ی كشاورز پیری پیدا شد كه به طرف انها می آمد كه به آنها گفت :شما اتفاقی یك بز این طرفا ندیدید؟ شكارچی اولی میگه : جالبه كه می پرسی یك دقیقه ی پیش یك بز از توی بیشه ها امد و با سرعت زیاد با كله رفت توی گودال كشاورز میگه : این كه غیر ممكنه من بزه را با زنجیر به موتور ماشینی بسته بودم
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : alireza
------------------------- دونفر داشتند تو جنگل گردش می كردند كه ناگهان یه خرس ازبوته ها اومد بیرون و شروع كرد به دنبال كردن اونها اون دو نفراز ترس جونشون شروع كردند به دویدن كه در اون موقع یكی از اون دو نفر ایستاد وشروع كرد به پوشیدن كفش های دو رفیقش گفت چیكار می كنی نمی تونی از یك خرس جلو بزنی رفیقش جواب داد من مجبور نیستم از خرس جلو بزنم من فقط مجبورم از تو جلو بزنم |